Turin Horse - Bela Tarr
چشم انداز زندگي در مکاني در انتهاي دنيا

·گويا اين فيلم آخرين اثر بلا تار است و او قصد ساختن فيلم ديگري ندارد. عنصر زمان، جان مايه و جوهره ي فيلم است. کارگردان مصمم بوده کاري کند که ما گذشت برگشت ناپذير زمان براي انسانيت را همان جور به سوي آخرالزمان نوميدانه ي خويش مي رود با تمام موجودمان احساس کنيم. نيچه از بزرگ ترين انديشمندان دنياي نيهيليسم بود. بنابراين کاملا به جا و مناسب به نظر مي رسد تا فيلمش را با داستاني مرتبط با نيچه آغاز کند، همان ماجرايي که گفته مي شود به بيماري و از کاراُفتادگي او تا زمان مرگش منجر شد.
راويِ ناشناسي در ابتداي فيلم مي گويد: "درباره ي آن اسب هيچ نمي دانيم". تا تصميم گرفته تا از طريق همراه ساختن ما با سفر همان اسب و آشنا ساختن ما با جزئيات زندگي صاحبش، اين قضيه را تغيير دهد. فيلم سرشار از تصويرهاي سياه و سفيدِ بي پيرايه ولي ريباست که دنيايي آفريده اند چنان زنده و به لحاظ زمان چنان به دقت ضرباهنگ يافته و دقيق که حتي مي توانيم بوي بدنِ اسب را هم استشمام کنيم، صداي باد را هم چنان بر پيکر ظريفِ دخترِ صاحب اسب مي وزد بشنويم، و حرارت و داغيِ سوزانِ سيب زميني آب پز شده اي را بر سر انگشتان آدم گرسنه اي که هول هولکي آن مي بلعد احساس کنيم. موسيقي ميهالي ويگ نيز بازتاب دهنده ي حال و هواي به گونه اي مُصِرانه تکراريِ همه چيز است و با آن که مثل هميشه است، با اين حال کاملا آشناست و به شکل بي وقفه اي طنين انداز مي شود.

اولسدورفِر و دخترش در خانه اي زندگي مي کنند که بيشتر به آلونک شبيه است. زندگي اين دو نفر به طرزي آشکار و پررنگ متکي بر وجود اسب پيرشان است. حالا که اسب بيمار شده زندگي آنها از بقيه جهات با همان روال معمول در جريان است، يعني نوعي زندگي که در بدوي ترين و اساسي ترين ارکان زندگي خلاصه مي شود و در آن، وقت چنداني براي صحبت کردن باقي نمي ماند و در واقع تمايل چنداني نيز. بلا تار ما را در دنياي رو به زوال اين دو و چرخه ي بي وقفه و تکراري زندگي روزمره شان غرق مي کند. همچنان که ساعت ها مي گذرند ما به طرز متناقض نمايي هيچ حسِ واقعي و راستيني از زمان نداريم. انگار با هستي مبتني بر تکرارِ محض مواجه هستيم که تقريبا مي توان مطمئن بود که هرگونه تغييري در آن، چيز خوشايند و خوبي در پي نخواهد داشت و پيامد مطلوبي به بار نخواهد آورد.
اصل قضيه در «اسب تورين» فقدان کُنِش است. چنانکه انگار با نسخه اي کمي متفاوت از «در انتظار گودو»ي ساموئل بکت طرف باشيم. ولي حداقل شخصيت هاي «در انتظار گودو» انتظار کسي يا چيزي مي کشيدند ولي شخصيت هاي فيلم بلا تار حتي از اين مزيت نيز محروم هستند و انگار اصولا چيزي با عنوان تغيير و انتظار براي آنها معنا و مفهومي ناشناخته و غريب است. کساني که اهل برداشت هاي بلند، قاب هاي اغلب ساکن و ايستا، و سبک و سياقي مبتني بر تکرار نيستند بهتر است قيد تماشاي فيلم را بزنند. با اين حال اگر مشتاقِ تن دادن به ريتم پر طمانينه ي تار باشيد، به طور حتم زيبايي را در اين داستان خواهيد يافت، و مثل بکت حتي بارقه اي از اميد را در اين سماجت مُصِرانه ي روزمرگي، حتي در تاريک ترين، و تيره و تارترين موقعيت ها خواهيد يافت. در اين فيلم همه چيز بافت و تلالو دارد، از اصطبل گرفته تا اُجاقِ سوسوزنِ خانه، و چهره هاي شخصيت هاي تقريبا هميشه گُنگ و ساکتِ فيلم.

نکته جالب که بايد در نظر گرفت و بلا تار قطعا به ما وقت زيادي براي نثار کردنِ توجه مان به آن مي دهد اين است که مورخان چگونه تاريخ را مي نگارند








